- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای بـقـیـع غــم تـو کـربـبـلایـی دیـگـر کـربـلا بــود بـرای تـو مـنـایـی دیـگـر کوفه تا شام، تو را سعی صفایی دیگر در غـریبان، تو غریب الغربایی دیگر غـربـتت را نـسـرودم من شـاعـر آری راستی تو چقدر شاعر و ذاکر داری؟! شده آزرده تـو را از عـمـل ما، خـاطر بیسبب نیست اگر شد حرمت بیزائر از حـدیث تـو نـگـفـتـیـم ولو در ظاهر گـرچه مـحـتـاجتـریـنـیـم به قـال الباقـر همـۀ سـال پـی یک شب تـقـویـم تـوأیم ما فقـط مرثـیهخـوان شب ترحـیم توأیم دست بر دامـن مـهـرت نرسـاندیم چرا گـاهگـاهی که رسـیـدیم، نـمـانـدیـم چرا پـایـمان را به بـقـیـعـت نکـشانـدیم چرا باقرالعـلـم! ز عـلـم تو نخـوانـدیـم چـرا بگـذر از ما که برای تو مـوثـر نـشدیم نه که بیصحن و رواقی تو، مسافر نشدیم کودکیهای تو در اوج مصیبت طی شد کودکیهای تو هـمراه شهـادت طی شد پای آن خیمه که میرفت به غارت طی شد زیر شلاق سـتـم وقت اسارت طـی شد طی شده کودکیت گوشه بین الحرمین گه در آغوش پدر گاه در آغوش حسین کـربـلا جـلـوه غـم بـود بـرایـت مــادام کربلا کشت تو را، کشت تو را بدتر شام کربلا بود و حسین و تو و سجاد، تمام کـربـلا بـود و امـام بـن امـام بـن امـام من تو را یکتـنه یک کربـبلا میبـینم من تو را در همه مـرثـیـههـا میبـیـنـم داغ بیآبی و فـقـدان عـمـو را تو بگـو روضهخوان باش خودت، روضه او را تو بگو پـرده بـردار، بـیا راز مگـو را تو بگو بوسۀ تیغ به رگهای گـلـو را تو بگـو تـو بـنـا بـود بـمـانی به امـامـت برسی روضهخوان باشی و هر شب به شهادت برسی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
کسی که عـشـق بُوَد محو بردبـاری او روان به پیکر هستیست لطف جاری او بـزرگ آیــنـۀ قــدرت خــدایِ بــزرگ که شاهد است جهـان بر بزرگواری او امام پـنـجـم و مـعـصوم هـفـتم آن مولا که چرخ یافته رفعـت، ز خاکساری او بر او سـلام که بـاشـد سـلام پـیـغـمـبـر گـواه روشـن فـضـل و طـلایهداری او جـهـان عـلم بُوَد یادگـار او، صد حیف بـه درد و داغ نـوشـتـنـد یــادگـاری او ز کـربـلا سـنــد زنـدهای بـه کـف دارد گواه من دل خـونـین و اشک جاری او هزار خاطـره دارد ز راه کـوفه و شام ز مهـربـانی زینب، ز غـمـگـساری او پــیــاده رفـتـن او پــای نــیــزۀ سـرهـا مصیبتیست که پیداست ز آه و زاری او به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او هـشام دست به آزار حضرتش بگـشود چـو دیــد در ره اسـلام، پــایــداری او ره شکـنجه و تبـعـید او گرفـت چو دید قـرار دولـت خـود را به بـیقـراری او مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید فـتـاده در کـف دشمن، رکـابداری او شرار زهـر سـتم همچو شمع آبش کرد که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او دلا بسوز ز داغش که خویش فرمودهست به حاجـیان که بگـیـرند سـوگـواری او خـدا کـنـد که بـیـفـتـد قـبـول درگـاهـش غم «مؤید» و اخلاص و جاننثاری او
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
بغضش شکست و چشم دلش پُر ز آب شد تا خـاطـرات کـرب و بلا بـازتـاب شد یک عمر روضه خواند ولی در شب فراق سر رفت صبر او و غمش بیحساب شد نه ارباً اربا است پـسر، نه کسی اسیر اینگونه بیـشـتر به خـدا! او عذاب شد در کـودکی بزرگـتـرین داغ را چـشید بـا کــاروان درد و بـلا هـمرکـاب شـد از وصف چهارسالگیاش عاجز است شعر حتی اگر نـوشـتـه و صدها کـتـاب شد هم ماه را به روی زمین غرق خون که دید هم شاه را که از سر زین...؛ دلکباب شد تا صوت نـور لـمیـزلی را ز نی شنـید بـاور نـکـرد نـیـزهنـشـیـن آفـتـاب شـد دیگر نـدیـد روشـنی روز را به چـشـم تا عمهاش رقیه شبی خوابِ خواب شد تا دید تشت را که درونش نشسته عرش وقـتـی کـه تـازه وارد بـزم شـراب شد این غم بسش که در همه پنجاه و هفت سال او روضهخوان غنچۀ خشک رباب شد اما شبی شبیه همین شب به زهر جور آخِـر رهـا ز هـمهـمه و اضطراب شد شاعر نخواست خـتم کند شعر را ولی بغضش شکست و چشم دلش پر ز آب شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
عمریست که در این دل، من کرببلا دارم در سینۀ محـزونم، کـهـفُ الـشهـدا دارم در دیـده پـر خـونم، صحـرای منا دارم من شاهـدِ گـودال و خود نیـز عـزادارم هفتاد و دو پیکر را، بیسر به زمین دیدم هجده سرِ بر نیزه، خونین و غمین دیدم اعضای مقـطع را من دیـدهام از یـاران دستانِ جـدا هر سو، از پیکـر سرداران انگشتر و انگشت و غارت، ز جفاکاران من دیدهام از نزدیک خونبارش و خونباران از یوسفِ زهرا یک، پیراهن خونین را گه بر سرِ نِی دیدم، گه دستِ حرامیها وای از دلِ مادرها، آه از غـمِ خواهرها فـریـادِ سـتـم بـود و نـا اَمـنـیِ دخـتـرهـا دستـورِ فـرار آمد، از سَـرورِ سَـرورها من هیچ نمیگـویم، از نیـزه و از سرها انـواعِ نـوازشها، با کـعـبِ نِیِ دژخـیـم یک باره برایم شد، محـشر بخدا ترسیم دیدم به دو چشمِ خویش، من غربت زینب را در معبرِ آن گـودال، غـمهای لـبالـب را احوالِ اسیران را، سجاد و غم و تب را بر پیکـر جـدِ خود، جای سـمِ مرکب را بودند در آن غـوغـا، عـشـاقِ خـدا شیدا آهِ اُســرا بــود و اشــکِ شــهــدا پــیــدا در سلـسـله آل الله، غـمهای فـراوان دید با گریـۀ ما دشـمن، بـدجـور بما خـنـدید از وحشتِ غـم گاهی، جسمِ شهدا لرزید از نیزه عمو عباس، بر قافله بس گِریید این است حقـوقِ ما؟ بارانِ جـفا از بام؟ ناموسِ خدا همراه، با شمرِ لعین تا شام؟ از کوفه بگـو اما، از شـامِ خزان هرگز از نیـزه بگـو اما، از زخـمِزبـان هرگز از گریه بگو اما، از اشکِ زنان هرگز از غصه بگو اما، از سوزشِ جان هرگز ناموسِ پیمبر را عنوانِ کنیزی چیست؟ هان! عترتِ زهرا را، این زخمۀ هیزی چیست؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات شب جمعه ای با سیدالشهدا علیهالسلام
شب جمعه است هوایت نکـنم میمیرم یادی از صحن و سرایت نکنم میمیرم ناله و شکوه حرام است بر عشاق ولی از فـراق تو شـکـایت نـکـنـم میمـیـرم سجده بر خاک شما سیرۀ هر معصومیست سجـده بر تـربت پـایت نـکـنم میمـیرم دوریت درد من و نام تو درمان من است تا خـود صبـح صـدایت نکـنم میمـیرم به دعـا کـردن تو نـوکر این خانه شدم هر سحر، شکـرِ دعایت نکـنم میمیرم وضع من را به خدا روضۀ تو سامان داد من اگـر گـریـه برایت نکنم مـیمـیـرم جـان نـاقـابـل من کـاش فـدای تو شـود اگر این جان به فـدایت نکنم؛ میمیرم! شعرهایم همگی درد فراق است ببخش صحبت از کرب و بلایت نکنم میمیرم
: امتیاز
|
ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها و امیرالمؤمنین علیهالسلام
امشب شب ساغر زدن با ساقی کوثر شده امشب عروس آسمان خاک در حیدر شده امشب علی محو رخ صدیـقۀ اطهـر شده امشب به بیت فاطمه غلمان ثنا گستر شده امشب شب آمرزش خلق از سوی داور شده زیرا امیـرالمـؤمـنـین داماد پیـغـمبر شده جن و بشر؛ حور و ملک گویند امشب با علی دامادیت، دامـادیت، بادا مبارک یا عـلی مهر و مه اینجا اختری، گردون هلالی میکند یا آسـمان با اخـتـران بـذل لـئـالی میکند دل در سرای فـاطمه سیر خـیالی میکند طوطیِ جان در بزم او شیرین مقالی میکند روح الامین مداحی مولی الموالی میکند حور و ملک را با دَمش حالی به حالی میکند ریزد چو باران از سما آیات رحمت بر زمین در مـجـلس دامـادی مـولا امیرالمـؤمنین جبریل نازل از سما گردیده بر فخر بشر آورده پیغام از خدا کی بهترین پیـغـامبر ما از ازل این عقد را بستیم در لوح قدر تو در زمین این خطبه را انشاد کن بار دگر گیتی ز انجم پُر شده با وصل این شمس و قمر او مادر است و این بود بر یازده مولا پدر این وصل، وصل کوثر و ساقی کوثر میشود این عقد، عقد حیدر و زهرای اطهر میشود وصل دو دریا حاصلش دو لؤلؤی مرجان شود کز هر دو تا شام ابد روشن چراغِ جان شود بر پای آن، در راه این، جانِ جهان قربان شود او دین ز صلحش زنده و این کشتۀ قرآن شود مرجانْ حسن، کز حُسنِ او جانْ مشعل تابان شود لؤلؤ حسین است و از او دل شعلۀ سوزان شود مرجانْ که دیده آنچنان، لؤلؤ که دیده اینچنین آدم گـدای کـوی او عـالم فدای روی این ای فـاطمه بنت اسد ناموس حیِّ ذوالمنن امشب عروس خویش را بنگر کنار بوالحسن بر روی حیدر خنده کن بر دست زهرا بوسه زن بنشین و بنشانش ببر مانند جانِ خویشتن گردیده در بیت الولا، ماه رخش پرتو فکن گوش خدا یعنی علی تا بشنود از او سخن تهلیلگو، تقدیسکن، تسبیحخوان دلباخته در سر به شوق فاطمه شوری دگر انداخته امشب خدیجه در جنان لبخند دیگر میزند روحش بشوق دیدن داماد خود پر میزند در خانۀ شیر خدا با مصطفی سر میزند گه بوسه بر دست علی ساقی کوثر میزند گه خنده بر ماه رخ زهرای اطهر میزند گاهی تـبـسم بر گل روی پیـمـبر میزند ارواح پـاک انـبـیـا دور سـرای فـاطـمـه خوانند از بهـر عـلی مدح و ثنای فاطمه میخواست تا آید عروس آن شب به بیت شوهرش پُر شد ز افواج ملک هم اَیمنش هم اَیسرش جبریل از پیشش رود؛ میکال از پشت سرش پا در رکاب ناقه و جا در دل پیغـمبرش رضوان شده جاروبکش با زلف خود در معبرش سبحانَهُ سبحانَهُ خـالیست جـای مـادرش حیدر به شوق مقدمش دل بیقراری میکند استاده در پشت در و لحظه شماری میکند بگرفت دست مرتضی تا پرده از رخسار او نقش تبسم شد عیان از لعل گوهـربار او یار دو عالم را ببین گردیده زهرا یار او غمخوار عالم را نگر شد فاطمه غمخوار او افکنده چشمی جانب بیت و در و دیوار او یاد آمد از حرق در و از قِـصۀ ایثـار او گردید دور مرتضی آهسته گـفتا با عـلی من آمدم تا جان خود سازم فدایت یا علی در حجله بنهادند پا آن دخت عم این ابن عم آن روح از سر تا بپا این جان از سر تا قدم آن وحی را خیر کلام، این بیت را صاحب حرم بنهاد دستِ هر دو را ختم رُسل در دست هم گفتا به زهرا کاین علی شوی تو باشد دخترم گر او شود از تو رضا راضیست حی ذوالکرم پس با علی گفتا: علی انسیة الحوراست این سِرّ خدا، روح نبی ناموس تو زهراست این امشب امانت میدهم من بر تو جان خویش را بگذاشتم در دست تو روح و روان خویش را روح و روان خویش را، تاب و توان خویش را پاینده میبینم در او، نام و نشان خویش را در دامن او یافـتم من دودمـان خویش را چون جانْ نگهدار ای علی، جانِ جهان خویش را هرکس بیازارد وِرا، خـسته دلِ زار مرا آنکس که آزارد مـرا، آزرده دادار مـرا ای بوده پیش از پیشتر، ناموس داور فاطمه ای مدحت از سوی خدا، تطهیر و کوثر فاطمه ای دستْبوسَت مصطفی، ای کفو حیدر فاطمه ای زینب کبری تو را پاکیزه دختر فاطمه ای بر حسین بن علی آزاده مـادر فاطمه ای یازده فرزند تو بر خلق رهبر فاطمه در شام قدر وصل تو روشن دل عالم شده مدح تو ذکر "یا علی" شیرینی "میثم " شده
: امتیاز
|
ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها و امیرالمؤمنین علیهالسلام
مـاه ربـیع کـرده تـجـلاّ مـبـارک است مـاه سـرور اهـل تـولاّ مـبـارک اسـت جشن وصال حیدر و زهرا مبارک است این جشن ازدواج به مولا مبارک است از فیض وصل فاطمه دلشاد شد عـلی خـیـزیـد و کـف زنـیـد دامـاد شد عـلی امروز مهر و ماه به هم مقـترن شوند حوران عـرش خـادمۀ بوالحسن شوند جن و ملک به خاک درش بوسه زن شوند محصول این زفاف حسین و حسن شوند روز و شب عروسی زهرای اطهر است عـاقـد خدا و احمد و داماد حیدر است آدم بـه بــزم وصـل شـــه اولــیــا بـیـا از بــاغ خُـلـد بـا هــمــۀ انــبــیــا بـیــا بـا انـبـیــا بـه بــزم شــه اولــیــا بــیــا مـریـم تـو بـا زنـان بـهـشـتـی بـیـا بـیا حوران عرش روی در این خانه میکنند با خـنـده موی فـاطمه را شانه میکنند دامـاد را هــمـاره ز سـوی خـدا سـلام بـر این دو زوج از هـمـۀ انـبـیـا سلام بر این عروسی از علی مرتضی سلام بـر یــازده سـتـارۀ بــرج هــدی سـلام این ازدواج علـّت ابـقـای مکـتب است بالله قـسـم طـلـیـعـۀ مـیـلاد زینب است حُـسـن خـدا به روی عـلـی دید فاطمه بـشکـفـت همچـو لاله و خـندید فـاطمه در چـشــم آفـتـاب درخـشـیـد فــاطـمـه بنت اسـد عـروس تـو گـردیـد فـاطـمه لبخـنـد زن به چـهـرۀ نـورانی عروس اوّل بزن تو بوسه به پیـشـانی عروس امشب ستاره میچکد از چرخ آبنوس در محضر علی به سر حجـلۀ عروس بازآ خدیجه بر در آن حجله کن جلوس دست عروس و صورت داماد را ببوس قلب تو منجلی شده امشب مبارک است داماد تو علی شده امشب مبارک است عالم از این خبر همه خُـلد مخـلّد است دامـادی ولّـی خــداونــد سـرمـد اسـت این جان احمد است که داماد احمد است دامـاد نـه بـگـو که تـمـام مـحـمّد است اینجا عروس، دخت رسول مکرّم است مهـریّهاش شفاعت خلق دو عالم است امشب چه با صفاست حـرمخـانۀ علی نـامـوس کـبـریـا شـده ریـحـانـۀ عـلـی کـوثـر قـدم نـهـاده بـه کـاشـانـۀ عـلـی لـبــریــز نــور آمـده پـیـمــانــۀ عــلـی در حـجـلـۀ زفــاف مـحـمـّد قــدم نـهـد دست عـلیّ و فـاطمه را دست هم دهد قـلـب عـلی از آنهـمـه عزّ و وقـار زد لـبـخـنـد اشــتـیـاق بـه دیــدار یــار زد بـر بـاغ آرزویـش نـسـیــم بــهــار زد کـم کـم نـقـاب از رخ زهـرا کـنار زد خـورشید آسـمان هـدی را نظاره کرد لا حول گفت و روی خدا را نظاره کرد لبخند زد و ز شوق که این همسر من است یا جان احمد است که در پیکر من است اُمّ الائـمـّه فـاطـمـۀ اطـهــر مـن اسـت من روز حشر ساقی و این کوثر من است ای هـسـتـی امـام ولایت خـوش آمـدی ای مـادر تـمـام ولایـت خــوش آمـدی بـگـذار پـا بـه دیـدهام ای نــور دیـدهام کز اشک شوق گُل سرِ راه تو چـیدهام از هرچه دل بریده به وصلت رسیدهام خـوش انـتـظـار آمـدنـت را کـشـیـدهام دارالولای کوچک من گلشن از تو شد بیت علی نه قلب علی روشن از تو شد آئـیــنـۀ خــدای تــعــالای مـن تــویــی مـشعـل فـروز دیـدۀ بـیـنـای من تـویی بالله قـسـم بـهـشت تـمـاشـای من تویی نازم به این مقام که زهـرای من تویی هر وصف تو که زمزمۀ خلق عالم است گویی هزار میوه به یک نخل «میثم» است
: امتیاز
|
ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها و امیرالمؤمنین علیهالسلام
تـبـریک وصـالـشـان ز دادار رسـید از سـفـرۀ شـان به خـلـق بسیار رسید بر عـالـمـیـان مـلـک عـلـی میبـاشد امـروز مـلـیـکـهاش به دربـار رسـید حق فاطمه هست و مرتضی حق دار است ای شکر خدا که حق به حق دار رسید دلــدار عــلــی نــداشـت دلــدار آمــد غمخوار علی نداشت غمخوار رسید در شام زفـاف خود چه انـفـاقی کرد با رخت عـروسی به گـرفـتار رسـید صد حیف که این وصل دوامش کم بود صد حیف خـلافت به جـفـاکار رسید از گوشۀ چـشم شعـر خـون میریزد ای وای که قـافـیـه به مـسـمار رسید
: امتیاز
|
ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها و امیرالمؤمنین علیهالسلام
جلوۀ خورشید و روی ماه و اختر دیدنیست رقص نور کهکشانها بار دیگر دیدنیست در میان آسمان رنگین کمانی بسته عشق جلوۀ نورانی خـورشید انـور دیدنیست حرف شیرین میزنند اکنون همه خلق جهان موسم شادی بود دنیا سراسر دیدنیست باغبان پیـونـد زد امشب نهـالی با نهـال در بهار عشق، این نخل تناور دیدنیست در شب تزویج زهرا با علی ای دل بگو تارُک نورانی و روی پیـمبر دیدنیست در کنار حوض کوثر گفت جبریل امین ازدواج کـوثـر و ساقی کوثر دیدنیست آسمان در آسمان با چشم دل گر بنگری بال وپر بگشودن این دو کبوتر دیدنیست بهتر از بشکفتن هر غنچهای در باغ عشق روی لب لبخند نورانی حیدر دیدنیست پای میزان عمل وقت شفـاعت شیعه را چهرۀ مولا و زهـرای مُطهّر دیدنیست چون «وفایی» درهوایش ذرّهای باش و ببین جلـوۀ مهر منـیر و ذرّهپـرور دیدنیست
: امتیاز
|
ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها و امیرالمؤمنین علیهالسلام
دیدهام جـلـوهای از روشنی محـشر را سحـری نـور دل فـاطـمـه و حـیدر را ببـرید آیـنـه و جام و می و سـاغـر را ریخت ساقی به کفم جرعهای از کوثر را آب پاشی شده از اشکِ ملائک در عرش چه قیامت شده دور و بر زهرا در فرش جـبـرئـیـل آمـده تـا بـاز کـند پر اینـجا مـوقـع خــنـدۀ دامــاد پـیــمـبـر ایـنـجـا لوح از عـالـم بالاست و جـوهـر اینجا خطبه خوان گشته خود خالق و محضر اینجا نُقل لبهای محمد، مَرَج البحرین است آیۀ لوءلوء و مرجان، دم حورالعین است متن وحی است علی و دو جهان حاشیهاش چه عروسیست که گفتند همه حوریهاش ماسـوی الله بود از صـدقـه جـاریهاش از گل یاس بهشت است گل پوشیهاش مرتضی عاشق اشک سحر فاطمهاست همۀ روزی خلق از نظر فـاطـمهاست جلوۀ ذکر عـلی در خلـوات زهـراست جذبه و هیبت مولا جلـوات زهـراست ماه رویش شب غم در فلوات زهراست صبح تا شب پی حیدر صلوات زهراست گفته حیدر پی زهرا در عوض تا ته راه ذکــر لا حــول و لا قـــوة الا بــالــلـه دل مـجـنـون گـذری از دل لـیـلا دارد پـس اگـر نــاز کـنـد بـاز تـمـاشـا دارد سجدۀ شکـر عـلـی اینـهـمه معـنا دارد چونکه با فاطـمهاش خیر دو دنیا دارد مثـل دو زائـر هـم که ز حـرم میآیـند دوش بر دوش همند و چه بهم میآیند کاش در شـهـر نپـیچـد خـبر خانۀشان با لـگـد وا نـشـود پـا به در خـانـۀشان کاش دعـوا نـشود دور و بر خانۀشان چوب و هـیزم نشود رهگذر خانۀشان کاش وضع علی و فاطمهاش بد نشود غیر سـائل ز در خـانۀشـان رد نـشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
کـبـوتـرانه بـیا در هـوا پـری بزنـیم بـه آسـتـان بـلـنـد وفـا سـری بـزنـیم بیا به خـانـۀ فـیـض جـواد اهلالبیت به این امید که در وا کند، دری بزنیم سفر کنیم به پابوس چـشمۀ خورشید نـفـس در آیـنـۀ ذرهپــروری بـزنـیـم به شوق زمزم او تشنگی به دست آریم ز کـوثـر کرمش نیز ساغـری بزنیم به پـیـشـگـاه گـل زود پـرپـر زهــرا ز اشک دیده گـلاب معـطـری بزنیم به آستـانۀ بابالـمـراد آن معـصـوم سرشک عاطـفه از دیـدۀ تری بزنیم صدای زمزمه آمد، چه میشود آبی بـر آتـش دلِ سـوزانِ مـادری بـزنیم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
چه حاجتی مگر این قوم خواستند و ندادی؟ که سنگ بود جوابِ تویی که آینهزادی تو لب گشودی و بوزینههای رفته به منبر خجل شدند؛ چه عُمرِ کمی! چه عِلم زیادی! لب از حلاوت نامت شکر شکن شده شاها که هم جـوان الائمه و هم امـام جـوادی نوشت از دَرِ پـشتی مرو که خـلق بداند تو بعد من پسرم! تا همیشه باب مرادی به "السلامُ عَـلی جَـدیَ الـشهـید" معـطر لبی که تشنه و مسموم روی خاک نهادی شهـیـدْ تـشـنهشدن ارث خـاندان تو بوده که قـاتل تو نـفـهـمیده بود از چه نژادی و روضهخوان چه بخواند به غیر روضۀ اکبر؟ و خاک بر سر دنیا که از سرش تو زیادی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
آن شمعِ شعلهور که به غیر از شرر نداشت آتش گرفته بود و به جز چشم تَر نداشت از نالـهاش شـراره به هـفت آسمان فتاد اما به قـلـب سـنـگـی قـاتـل اثـر نداشت غـربت گـرفـته بود دلش را ز چار سو گوئی که شامِ محنت و دردش سحر نداشت تا داشت او نفس، ز جگر گفت العطش مرهم برای سوزش زخـم جگـر نداشت شد پـارهپـاره آن دلِ از زهـر شعـلـهور غیر از خدای، کس ز دل او خبر نداشت همچون حسین سر به سرِ خاکِ غم گذاشت خاکم به سر، که سَر زِ روی خاک برنداشت او از نـفـس فـتـاد و درِ حـجـره باز شد دیدند شاهـدان که دگر بال و پر نداشت خون گریه کن وفایی ازاین غم که آن امام حـتی امـان ز هـمـسر بـیـدادگـر نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
سلام ما به تو ای عـالـمی فتاده به پایت جوان آل عـلی جان شیخ و شاب فدایت تمام عـرش غـلامت، تمام فـرش گدایت نرفت دست تهی کس ز خوان لطف و عطایت گـدای کـوی تو هـستـیم یا جـواد الائـمّه ز جـام جـود تو مـستـیم یا جـواد الائـمّه توییکه جانی و جانی به جان شاه خراسان طبیب زادهای و دردها شود ز تو درمان خوشا هر آنکه به شوق تو گشته است مسلمان دعا نما که به راهت سرم رود، بدهم جان جوادی و حرم تو مطاف ارض و سما شد برات صحن و سرایت به دست خط رضا شد شب عزای تو بر دل نشسته داغ عجیبی که آشـنای همه هـستی و بدون شکـیـبی میان خـانۀ خود هم بـدون یار و حـبیبی تو هم شبیه عمویت حسن غریب غریبی غم تو داغ جوان است آه و زمزمه دارم میان روضهتان روضههای فاطمه دارم بهار عـمر سر آمد رسید فـصل خزانت شرار زهر چو آتش نشسته بود به جانت ز سوز زهر فتادی و رفت تاب و توانت ز جور و کینه نبوده؛ به خانه نیز امانت به خاک هجره نفسهات یاد کرببلا بود به سوز تشنگیات ذکر یا حسین تو را بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
مولای جود، حضرت ابنالرضا سلام ای آشـنـای هــر دل درد آشـنـا ســلام بـاب الـمـراد من درِ دولـتسـرای تـو بسته دلـم دخـیل به لطف و عطای تو هر قـفـل با کـلـید تو وا میشود جواد سنگ از اشـارۀ تو طلا میشود جواد تـو آمـدی مـسـیـر ولایت بـقـا گـرفـت افـتاده بود از نَـفـَس و با تو پا گـرفت چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد در ذهن دهر، گوشهای از آن ذخیره شد تـو امــتـداد نــور، جــواد الائــمــهای سرچـشمـۀ حـضـور، جـواد الائـمهای تا کاظمینِ تو دل من پَـر گـرفته است بر غربت تو زمزمه از سَر گرفته است با تو چه کـرد هـمـسر نـامـهـربـان تو آمد به لـب ز بـازی تـقـدیـر، جـان تو دَر بسته بود حجره و تو دست و پا زدی میسوختی و مادر خود را صدا زدی ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو پـایـان گـرفت قـصـۀ عـمر عجیب تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
بـارانـیام امـشـب، هـوای گـریه دارم مـانـنـد چـشـم بـیقــرارت بـیقــرارم امشب عزادار است خورشید خراسان از مـاتـمـت عـالـم شده شـام غـریـبـان دنـیـا بـرایت داغ بـیانـدازهای داشـت هر روز آقا غـصههای تازهای داشت از کـودکی داغ یـتـیـمـی را چـشـیـدی وقتی کـفـن بر صورت بـابـا کـشـیدی ابـریست چـشـمـت مثـل آفـاق مـدینه آتــش گـرفـتـه قـلـبـت از داغ مـدیــنـه در چـشـمهـایت حـسـرتی بسیار مانده گـویـا دلـت بـیـن در و دیــوار مـانـده شوق سفر میبارد از چـشمان خیست شد قـطـرههـای اشک تو تنها انـیـست از این زمـانه سهـم تو شد بیشکـیـبی سخت است بین خانه خود هم غـریبی از این قفس حالا دگر وقت رهاییست سـهـم حـسـیـنیها بـلایی کربلاییست آقا تو میدانی عـطش با لب چه کرده آن مشک پـاره با دل زینب چه کـرده داری خبر از عصر عاشورا به خوبی از بیکسی، از تشنگی، از پای کوبی اینجـا ولـی آتـش نـسـوزانـده پـری را اینجا کـسی سـیـلی نـزد نـیـلـوفری را اینجـا بـیـابـان نیـست، اینجا تـل ندارد صد شـکـر اینجا گـودی مـقـتـل ندارد اینجا کسی در دست خود خنجر ندارد اینجـا کسی کـاری به انگـشـتـر ندارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
چشمه جود و سخا چشم ترش میسوزد آتش افتاده به جان و جگـرش میسوزد زنی از نسل شقاوت زده خنجر از پشت زخم کاریست، که پا تا به سرش میسوزد چون پرستوی اسیری که شکسته بالش گوشۀ حجـره غـریـبانه پـرش میسوزد مـیـوه بـاغ رضــا از سـر شـاخ افـتـاده بـاغـبان کو که بـبـیـند ثـمرش میسوزد شعـلـهور شد دل آفـاق از آن آتـش و آه آسـمـان دید که قـلـب قـمـرش میسوزد شده بیتـاب دل کـوثـر و طاهـا از درد شعـله افـتاده به دریـا گُهـرش میسوزد سوخت از داغ مدینه همه عمرش که چرا خـانه فـاطـمـه دیـوار و درش میسوزد از تب زهر چنان سوخت دل و جان جواد عرش با لوح و قلم از خبرش میسوزد یـاس بـسـتـان غـریب الغـربا پـرپـر شد در بهاری که چنین خشک و ترش میسوزد آسـمـان گـریـه بر احوال یتـیـمـش دارد پدری محتضر است و پسرش میسوزد عـالـمی منـتـظـر دسـت عـدالـت مـانـده سـالها از غـم او مـنـتـظرش میسوزد شده پـژمـرده دل سرخ "شقایق" از غـم هر شب از دوری او تا سحرش میسوزد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
نسیمِ عشقِ عطرآگینِ بابا حسرتِ جانت ربوده از کفَت صبر و قرار از جانِ جانانت سیاهی میرود چشمت به زردی چهرۀ ماهت که خونابِ جگر را شسته اشکِ چشمِ گریانت نمیدانیم با آن زن چگونه عمر سر کردی نمک از سفرهات خورد و شکست امّا نمکدانت زنی که بـاید آرامِ دلِ غـمـدیـدهات باشـد ولی با زهرِ کین انداخت آتش در گلستانت پدر در جنتِ طوس و پسر در غربتِ بغداد نداری محرمی دستی کشد بر زخمِ پنهانت به آتش میکشد دل را دمادم آهِ جانسوزت به گوشِ جان چو میآید صدای صوتِ قرآنت دلم امشب ز داغت بینهایت روضه میخواهد تو غرقِ زهرِ جانکاه و من امّا دردِ هجرانت از آن وقتی که زهرِ کین به جانت کارگر گشته به سمتِ مشهدِ بابا تو بستی پلکِ چشمانت اَباالهادی! تو هم ایکاش چون اکبر به بالینت پدر میزد گلِ بوسه بر آن زخمِ فراوانت غریب و بیکس و تنها میانِ حجره مینالی نپـرسـیده کسی آخر از احوالِ پـریشانت به یادِ کربلا جانت یقیناً مثلِ زهرا سوخت صدای درد میآید چنان از بیتالاحزانت خدا را شکر باز آقا! تو را غسل و کفن کردند چو جدّت زیرِ سُمِ کین، نداده کس به جولانت دِگر اکبر به خاک و خون دِگر اصغر در آغوشت رقـیه در پیِ رأست نرفـته شامِ ویـرانت اگر مثلِ حسن جدت تو را هم زهرِ کین دادند ندیده لااقل خواهر که خون پُر گشته دامانت علی موسیَ الرضا آقا! تویی صاحب عزا امشب که شورِ روضه بر پا گشت از سمتِ خراسانت به روزِ حشر چون دلها همه در بُهت و حیرانند ببخشا عاشقانت را از آن دریای احسانت!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده اگـر شـال عـزا بر شـانـهٔ اسـلام افـتاده زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده شبیه جعده در ذهـنش خیالی خام افتاده نشانده نقشههای شوم را در چشمهای خود جواد إبن رضا در چنگ مکری تام افتاده چه برّندهست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل کـلامش باز هم در ورطهٔ دشـنام افتاده نفس میسوزد از زهرِ هلاهل؛ جایِ قدری آب زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده گلویش شعلهور در آتش و از کنج لبهایش عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار عبا از شانهاش بیتاب در هر گام افتاده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
در کوچه بود جسم امام جوان، جـواد؟ یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر بس اُمّفَـضل داشت به اِبنالـرّضا عِناد این جـسم سبـز بوی گـل سرخ میدهد دست که داد دستهگـل فـاطـمی به باد؟ شد کوچههای شهر پر از عطر و بوی گل گـویی فـتاده بـاغ گـلی روی دوش بـاد گه نـام بـاب بـرد و گـهی آب آب کرد لبتـشنه داد جان و جـوابش کسی نداد آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت زد همچنان نفس نفـس و از نفـس فتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
شکـسـتهاند قـلمها و بـسـتـهاند دهـانها نـشـسـتهاند قـدمها و خـسـتهاند تـوانها نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن چه ساکناند زمانها، چه الکناند زبانها چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است که شرح عمر کمت نیست در توان بیانها کم از شکوه تو گـفـتـند راویان احادیث نشـسـته داغ عـظیـمی میان سیـنۀ آنها کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو کشیده خط سیاهی به دور خط و نشانها یکیست لطف و عتابت هر آن که دور شد از تو چـشیده است بلاها و دیده است زیانها تویی که مرجع حلُالمسائل است نگاهت به ما نگـاه بـیـنداز در هجـوم گـمـانها همیشه قصۀ تو میخورد گریز به گودال درست لحـظۀ آخر بـریده است امانها رضا شدهست علیاکبر و شدی تو حسینش عوض شدهست فقط جای پیرها و جوانها دوباره راهی مشهد شدیم و توشۀ ما شد پُر از عریضۀ حاجت شبیه نامهرسانها غـریبزاده! قـریبِ به اتـفـاق سپـردنـد که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوانها!
: امتیاز
|